۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

یاغی



گوش بر زمین بگذار
صدای اسبهای وحشیست
لگد می کنند سکوت را
وقتی مهار می زنند بر مرام زمین
اصطبل زاده ی نجیب!
معطل زین و یراق مانده ای؟
چشمان مادیان ایل به درگاه دوخته است
یاغی!
وحشی ترین قنوت را
میان گله ی خود ربنا بگو.

***

 
وقتي كه آمدي به دل من برات بود
اين ابتداي عاشقي و ارتباط بود

قدّت بلند و زير بغل كوزه‌اي سفيد
انگار مقصدت لب رود هرات بود

سيماي سحرپرور تو گرچه پشت تور
مستوره‌اي مشبك و مرموز و مات بود؛

ابروي ماه و جنگل گيسوي تو پُر از
تشبيه و استعاره و كلي ادات بود

گاهي كه بين هر نفست پلك مي‌زدي
چشمت شبيه بتكده‌ي سومنات بود

ناز نگاه و نفحه‌ي عرفانيت درست
مثل سماع شيوه‌ي عين‌القضات بود

(گرچه سواد نامه نوشتن نداشتي
اما به جات مادر من باسوات! بود)

مي خواستم به سمت تو آغوش واكنم
-اين ماوراي مذهب و خمس و زكات بود-

دستان زرد كابُليت تا به آب خورد
معلوم شد كه حلقه به دست حنات بود!





۶ نظر:

پاييز رحيمي گفت...

سلام استاد شيرين سخن!
خيلي خيلي زيبا بودند هر دوكار. والبته شما نتوانستيد از طنز شيرين خود صرف نظر كنيد حتي در اين غزل عاشقانه ي زيبا.
فقط اي كاش شعرها را يكي يكي بگذاريد تا حظ كافي ببريم.
سالم وشاد باشيد.

سلام 2 گفت...

سلام استاد.

به ما هم سر بزنيد واز نظرات خوبتان بهره مندمان كنيد.
سپاس فراوان

کازرونيه گفت...

به قول افغاني ها:
يار بي وفا بميره!

احمد گفت...

سلام
استفاده کردیم
درضمن:
زین اسبت بربند
قافله منتظر است
تا صدا آمدن کوس،همه می مانیم
ربنا از دل گیر
راه زود باز شود.

ناشناس گفت...

سلام حسين جان
كارهاي زيبايي هستند.

پاييز رحيمي گفت...

سلام و درود فراوان.