خورشيد ، زير سايهي ديوارها گريخت
شب، از سكوت خويش به كفتارها گريخت
دريا هم از متاركهي چشمهاي تو
مرداب شد شبي كه به نيزارها گريخت
از نسلهاي نيل گذشتيم با عصا
موسي هم از مشاهدهي مارها گريخت
رفتيم تا كبوتر و درگاه عنكبوت
پيغمبري به حاشيهي غارها گريخت
ما هم كه خام خندهي تاريخ ماندهايم
انگورمان به خانهی خمّارها گريخت
ما را سري نبود از اول كه پيرمان
منصور هم به دايرهي دارها گريخت
بس كن دگر حكايت اين گردش و گريز
اين برده از برابر تو بارها گريخت.