خورشيد ، زير سايهي ديوارها گريخت
شب، از سكوت خويش به كفتارها گريخت
دريا هم از متاركهي چشمهاي تو
مرداب شد شبي كه به نيزارها گريخت
از نسلهاي نيل گذشتيم با عصا
موسي هم از مشاهدهي مارها گريخت
رفتيم تا كبوتر و درگاه عنكبوت
پيغمبري به حاشيهي غارها گريخت
ما هم كه خام خندهي تاريخ ماندهايم
انگورمان به خانهی خمّارها گريخت
ما را سري نبود از اول كه پيرمان
منصور هم به دايرهي دارها گريخت
بس كن دگر حكايت اين گردش و گريز
اين برده از برابر تو بارها گريخت.
۶ نظر:
سلام مهندس نازنين
زيبا و پر معنا و ژرف و به فلسفيدن وادار كننده. دستتون درست. از شكل لذت بردم با محتوا در حسرت سوختم.
قربانت
بسيار زيبا ،آنچنان كه گرخمان بريخت...
خیلی عالیه!
ولی فکر میکنم بیتهای آخر سنگینی
اولشو نداشت!
هرچند که ردیف سختیرو برای سرودن
انتخاب کردی..
راستش من از موضوع قبلیت کلی لذت
بردم..واقعن استفاده کردم!
سلام !
غــزل (374)
بــارهــــــا گــفــتــهام و بـــــــار دگــر میگـویـم
کـه مـنِ دلــشده ایـن ره نـه بـه خـود میپـویـم
در پــس آیــنـــه طـوطــی صـفـتـم داشـتــهانــد
آنـچـه استـــــاد ازل گـفــت بـگــــو ؛ مـیگـویـم
من اگـر خـارم و گــر گـل ، چـمـن آرایی هست
کـه از آن دسـت کـه او مـیکـِشدم ، میرویـم
دوستـان ! عـیـب مـنِ بـیـــدل حـیـران مـکـنـیـد
گـوهـــــری دارم و صـاحـبنــظــری مـیجـویـم
"ستـیـغ سخن" با شرح این غزل به روز شد !
مـنـتـظـر حضور سبـزتـان هستـیـم
مـانـا بـاشیــد و کـامــــروا !
سلام آقای رضوی بعداز مدتها سعادت خواندن اشعارتان یافتم موفق باشید
سلام نظر گذاشتن اینجا کمی مشکل است اشعار زیبای شمارا خواندم اما نمیدونم نظرم ثبت میشه یا نه ؟!
ارسال یک نظر