تقديم به روح سبز حلقهي دوستان شبانهام در كازرون
خدا به صورت نوراني خودش زُل زد
به دفتر غزل خواب خود تفأل زد
حديث مطرب و مي بود و باد ميآمد
درست اول دي بود و باد ميآمد
خدا نشست به مفهوم انس و جن در باد
تگرگ ريخت به رؤياي روي سِن در باد
كسي ميان زمين و تگرگ ني ميزد
و هي به ياد خودش جرعه جرعه مي ميزد
زمان اسير سرآغاز سبز آدم بود
و مثل عشوهي حوا در آسمان كم بود
فريب و زمزمه اطراف سيب نازل شد
و بعد آيهي "أمن يجيب" نازل شد
و ما دو تن به سراشيب كوه لغزيديم
و جسم خسته و عريان خويش را ديديم
صداي نحس تبر در سر برادر بود
كلاغ قاتل تاريخ در پي شر بود
از آن زمان شب انسان به برج عقرب رفت
و خون و خنده به نوبت لبالب از لب رفت
***
هنوز سيل به صحراي روح ميريزند
سكوت آب به سكان نوح ميريزند
هنوز در خم نمرود نيل مي رقصد
ميان حلقهي آتش خليل مي رقصد
قسم به ذهن پر از خندق گلاويزم
قسم به ساحت گندم به جان جاليزم
به حوريان غزلخوان خانهي ادريس
به باغ هاي سراپرده پردهي پرديس
قسم به آنكه شبان شعَيب را ميبرد
جهاز دختركان شعيب را ميبرد
قسم به نام سليمان به قامت بالقيس
به گيسوان سياه و قيامت بالقيس
دلم به شكل تمشك لبت پر از خون است
دواي لكنت من در زبان هارون است
بيا و مريم آواره ي مسيحا باش
ثري قوام ندارد بيا ثريا باش
نگار راهب نقاش ميرسد امشب
كسي به خواب جهان پنجه ميكشد امشب
من از حكايت اجداد خود گريزانم
براي نسل قفس از عبور ميخوانم
حواريان محمد هوايتان سرد است
غروبتان خفه و رنگ رويتان زرد است
چرا به دين اساطيرالاولين مانديد
براي كشتن فانوسها رجز خوانديد
هزار بار بد گرگ و ميش شب گفتيد
"بريده باد دو دست ابولهب" گفتيد
ولي رواج ابوجهل خانه را سوزاند
و برد بر لب دريا و تشنه برگرداند
ولي به روي تن شهر اشعري خوابید
نگاه صومعه در مسجد نبي تابيد
ولي چقدر ولايت به باد غارت رفت
چقدر بر سر آزادگي اسارت رفت
و من چقدر تنم خسته و پريشان است
گمان كنم كه زمان شروع باران است.
از دفتر شعر"لبت را غلاف کن"